سایه روشن
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور

 

 

دل به چشمای تو بستم تو شدی همه وجودم

عشق تو باور من شد با تموم تاروپودم


هرکی اومد سر راهم چشمامو بستم و ندیدم

عکس تو توی دست من بود تورو با دلم خریدم


برای نفس کشیدن عشق تو دلیل من بود

بودن تو پیش چشمام خواب و رویای شبم بود


من همه ترانه هامو واسه چشم تو نوشتم

ندونستم تو غروبی وای چه تلخه سرنوشتم

 

 

چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 21:3 ::  نويسنده : سایه جون

 

 

عروسک شکستنی

می خوام امشب به چشات یه ماجرا هدیه بدم

آره چشمــــاتُ ببند می خوام برات قصه بگم

 

قصـــه ی زندگی « عروسکی شکستنی

»

 

 

که بیچاره رو شکوندن دوتــا آدم آهنــی

!

 

 

اسمشُ گذاشته بودن آدمـــا « خانـم طــلا

»

 

دختری خوشکل و خوش لباس و شیطون و بلا

یه روزی خونه ش کجا بود؟ تو یه ویترین قشنگ

لباســـش یه پیــرهن ســفید پرچیـــن قشنـــگ

موهای بلنـدشــم رو شونــه هاش افتـــاده بود

چشما رو خیره می کرد با اینکه خیلی ساده بود

یه روزی یه مشتـری عروســک و خرید و برد

عروسک همون جا خیر شادی و خنده رو خورد

دیگه هیچ کس به چش عروسـک نگاش نکرد

هیچ کسی تو اون خونه خانم طلا صداش نکرد

پسرک موهــای نــاز عروســک رو می کشید

واسه ی خودش عروسک های دیگه می خرید

قدر اون عروسک خوشگل و ناز و ندونست

گفتــه بود تا آخـــرش باهاشـه اما نتونســت

عروسک با پیرهن ِ پاره زمین خورد و شکست

از همون لحظــه چشاشُ رو همه آدمــا بســت

 

پسرک می گفت خانم طـلا شده « خانم سیـاه

»

 

دیگه هیچوقت به عروسکش نکرد یه نیم نگاه

عروسـک های جدیــدشُ همش نـاز می کرد

یکی شون سوگلی بود با اون فقط بازی می کرد

آخرش عروســکُ یه گوشــه ی کوچه گذاشت

پسرک از اولم خانـم طلا رو دوس نداشــت

عروسک زانوی غم بغـــل گرفت و گریه کرد

جای شونه ی یه همدم به درختـی تکیــه کرد

افتاد از رو شاخه هاروی سرش یه دونه برگ

سر تا پاش خیس شده بود به زیر بارون و تگرگ

سرنوشــت تلخ اون خیـلی تکون دهنده بود

قصه از سر نمی شـد با یکی بود یکی نبود

یه روزی یه رهگـذر عروسک قصـه رو دید

اون چشای خیس و اون نگاه پر غصه رو دید

عروسک رو تو بغل گرفت و برد یه جای دور

توی یک اتاقک تاریک و سرد و سوت و کور

به خانم طلا می گفت راس راسی عاشقت شدم

اینجا جای خوبیـه ، فقـط خودت ، فقـط خودم

می خوام عشقُ بت نشون بدم تو این چار دیواری

تا ته ِ قصــه باهاتم اگــه تنــهام نـــذاری

عروسک برق ِ امیدی یهــــو تو دلش جهیــد

اشک شوق از توی چشمای سیاش بیرون دوید

پسرک می گـفت هزار آرزو دارم واســــــه تو

نمی خوام بـازی کنم من دیگـه با احســاس ِ تو

اما یک روز عروسـک رو خـاک قلـب پسـرک

 

دید یه رد پای دیگه ، یکی غیر از عروسک

!

 

دیگه زنـدگی براش معنـی و مفهومـی نداشـت

دنیا واسه اون به جز سیاهی و شومی نداشت

عروسک سوختش و خاکسترشم هیشکی ندید

 

کاش از اول هیچکسی عروسک و نمی خرید

!

 

پنج شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, :: 11:34 ::  نويسنده :

دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:, :: 2:12 ::  نويسنده : سایه جون





اگر دريای دل آبيست تويی فانوس زيبايش
اگر آيئنه يک دنياست تويی مفهوم و معنايش
تو يعنی دسته ای گل را از آن سوی افق چيدن
تو يعنی پاکی باران تو يعنی لذت ديدن
تو يعنی يک شقايق را به يک پروانه بخشيدن
تو يعنی از سحر تا شب به زيبايی درخشيدن
تو يعني يک کبوتر را زتنهايي رها کردن
خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن
تو يعني روح باران را متين و ساده بوسيدن
و يا در پاسخ يک لطف به روي غنچه خنديدن
اگر چه دوري از اينجا تو يعني اوج زيبايي
کنارم هستي و هر شب به خوابم باز مي آيي
اگر هرگز نمي خوابند دو چشم سرخ و نمناکم
اگر در فکر چشمانت شکسته قلب غمناکم
ولي يادم نخواهد رفت که ياد تو هنوز اينجاست
ميان سايه روشن ها دل شيداي من تنهاست
اگر يک آسمان دل را به قسط عشق بردارم
ميان عشق و زيبايي تورا من دوست مي دارم




 

پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:, :: 21:57 ::  نويسنده : سایه جون


زچشمت اگرچه که دورم هنوز / پر از اوج و عشق و غرورم هنوز

اگــر غصه باريد از مـاه و سال / به ياد گذشته صبورم هنوز

شـکستند اگر قاب يــاد مــرا / دل شيشه دارم بلورم هنوز

ســفر چاره دردهايم نـشد / پر از فکر راه عبورم هنوز

سـتاره شدن کار سختی نبود / گذشتم ولی غرق نورم هنوز

پــر از خاطرات قشنگ توام / پر از ياد و شوق و مرورم هنوز

اگر کوک ماهور با ما نســاخت / پر از نغمه پاک شورم هنوز

«قبول است عمر خوشی ها کم است ? ولی با توام پس صبورم هنوز


پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:, :: 21:34 ::  نويسنده : سایه جون





از آن روزی که قلبم گشته زندانی چشمانت *~* مرا تر می کند هر روز بارانی چشمانت

تو با دريا چه کردی که اين چنين يک ريز مي رقصد*~* که دريا هم شده اين بار طوفانی چشمانت

خدا مي خواست چشمانت پريشان باشد وحالا*~* پريشان تر شد از گيسو,پريشانی چشمانت

و من شاعر شدم از آن زمان که قصد کردی تو*~* مرا شاعر کنی با اين غزل خوانی چشمانت

گناه چشمهای تو مرا در شهر رسوا کرد*~* گناهی نيست ديگر مثل عصيانی چشمانت

نگاهم مي کنی با چشمهای ناز آلودت*~* و دعوت می کنی از من به مهمانی چشمانت

                                                           

                                                        

پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:, :: 21:1 ::  نويسنده : سایه جون




تنه رود هم همه آب ، من پر از وسوسه خواب
واسه رويای رسيدن، منه بی حوصله بی تاب

ميونه باور و ترديد ، ميونه عشق و معما
با تو هر نفس غنيمت، با تو هر لحظه يه دنيا

با تو پر شور و نشاطم ، تو هياهوی نگاتم
تو يه آوازه قشنگی ، من تو آهنگه صداتم

مثله خنده رو لباتم ، مثله اشک رو گونه هاتم
تو رو ميبوسم و انگار شاعره شعره چشاتم

دشت پونه های وحشی ، رنگ التماس و خواهش
موج خاکستری باد ، شعله ی گرم نوازش.......

 

پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:, :: 20:55 ::  نويسنده : سایه جون





کاش می شد تو جنگلا،يه کلبه داشتيم من و تو

زمين و شخم می زديم ،دونه می کاشتيم من تو

خودمون خونه می ساختيم ،دستامون گلی می شد

آهن و بتن نبود،ديوارا،کاگلی ميشد

وقتی هيزم می آوردم تو ميشستی رو به روم

می چکيد نم نم بارون رو درختا روی بوم

آتيش کلبه به را بود ،ديگه سردت نمی شد

غم نون زانو می زد،حريف مردت نمی شد

کاش رو کول آدما خورجينی از غصه نبود

عشق آدما به هم فقط توی قصه نبود


چهار شنبه 29 دی 1389برچسب:, :: 22:57 ::  نويسنده : سایه جون


اگه قلبمو شكستی

اگه قلبمو شكستی فدای يك نگاهت

اين منم چون گل ياس نشستم سر راهت

تو ببين غبار غم رو كه نشسته بر نگاهم

اگه من نمردم از عشق تو بدان كه رو سياهم

اگه عاشقی يه درده چه كسي اين درد نديده

تو بگو كدام عاشق رنج دوري رو نديده

اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهيم

ميون اين همه آدم يه غريب و بی پناهيم

تو ببين به جريمه عشقت پره پروازمو بستند

تو نديدی من مغرور چه بيصدا شكستم


چهار شنبه 29 دی 1389برچسب:, :: 22:35 ::  نويسنده : سایه جون



هيچ‌کس مثل تو احساس مرا درک نکرد

و نفهميد که عشق

مثل الماس تراشيده پُر از ابعاد است

تو فقط دانستی

چون‌که ناياب ترين الماسی

دوستت می‌دارم

اي که احساس مرا می‌فهمی

ای که میدانی عشق

مثل يک مثنوی شورانگيز

پر زِ ادبيات قشنگیست

که هريک از آن

معني ناب و لطيفي دارد

عشق آن تابلو زيباست که در آن پيداست

گذر سخت زمان دوري

گذر ساعت وصل

به يکی چشم زدن

روح مشتاق و ستايشگر دوست

لب خندان و رضامند نگار

ناز معشوق و نياز عاشق

بارش گريه شوق

سرخی شرم حضور

پيچش موي بلند

دور انگشت نوازشگر يار

لذت بوسيدن

تپش تند نفس وقت وصال

همدلی همنفسی همکاری

روح ايثار وصبر

وقت ناهمواری

وهزاران تصوير

که تو در ياد آری

اي که در مرتبه و معنی عشق

قافله سالاري

21 دی 1389برچسب:, :: 21:33 ::  نويسنده : سایه جون
درباره وبلاگ

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند سایه در سایه این ثانیه ها خواهم مرد شعله های بی تو ز بی رنگی دریا گفتند موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سایه روشن و آدرس sayejoon.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 97
بازدید دیروز : 116
بازدید هفته : 222
بازدید ماه : 213
بازدید کل : 162643
تعداد مطالب : 171
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



كد تغيير شكل موس