سایه روشن
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور

در میان سکوت تلخ لحظه های سرنوشت

در کوچه پس کوچه های دلتنگیم

یک نگاه تازه یه حس غریب در دلم

باز دوباره عاشق شدن ولذت دلباختگی

باز دوباره شور عشق وگم شدن در نگاه عاشقانه

حس تازگی دل بستن وترس از رفتن دوباره

وتلخ شدن لحظه های سرنوشتم

در دلم غوغایی بر پاست بین ماندن وعاشق شدن

یا رفتن وباز تنهایی


 

یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, :: 19:42 ::  نويسنده : سایه جون

 

دستانم را در دستانت بگیر

 

ومرا تا اوج دوست داشتنت ببر

 

نگاهم را به چشمانت عادت بده

 

تا با هرنگاهت توی رویا غرق شوم

 

تا حس با تو بودن تمام وجودم را در برگیرد

 

ودر کوچه های خلوت دلم یاد تو پرشود

وعطر وجودت در تمام لحظه های زندگی ام جاودانه شود

 

 

شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, :: 23:8 ::  نويسنده : سایه جون







تنها بهانه زنده ماندنم


يک دليل برای عاشق شدنم ، يک بهانه برای زنده ماندنم ،

تويی آن دليل و بهانه عاشقانه

يک هوای عاشقانه برای با تو بودن، همين هوای بارانی ،

دستت درون دستهای من ، اين است همان آرزوی رويايی

اين نفسی که در سينه ام است ، اين قلبی که با تو به آرزوهايش رسيده است ،

اين وجودی که محتاج وجود تو است ، اين احساسات،همه در عشق تو جا گرفته است

ببين عشق تو چقدر مقدس است که زندگی ام با تو دوباره جان گرفته است

ببين چقدر دوستت دارم که خوشبختی را از لحظه اي که آمدی ديدم ، حس کردم و باورش کردم!

باور کردم که حضور تو در زندگي ام يک حادثه نبود ،

روزی تو مي آمدی، با اينکه من حتی فکر داشتن تو را هم نميکردم

روزی که آمدی چه روز دلنشينی بود،

روزی که بهم ميرسيم چه روز مقدسی خواهد بود

و روزی که از عشق هم ميميرم چه روز عاشقانه ايست

به عشق همان روز ،روز از عشق هم مردن، اينک عاشقانه همديگر را ميپرستيم

تا به دنيا بگوييم اين ما هستيم که عاشق هميم!

دليلی نميبينم برای زنده ماندن اگر تو نباشی ، نميخواهم حتی يک لحظه نيز در فکر نماندن باشيم!

ميگذرد روزي اين شبهای دلتنگی ، ميگذرد روزی اين فاصله و دوری،

ميگذرد روزهاي بی قراری و انتظار ،

ميرسد همان روزی که به خاطرش گذرانديم فصلها را بی بهار ،

و از ترس اينکه بهم نرسيم شب تا صبح را اشک ميريختيم

عزيزم بيا در آغوشم ،تو مال منی ، آرام باش که تو تا آخر دنيا ، دنياي منی ،

بارها گفته ام و خودت هم ميداني که زندگی منی ،

پس اين هم بدان تو آخرين کسی خواهي بود که قبل از مردنم او راخواهم ديد!  

 

چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 23:4 ::  نويسنده : سایه جون



بايد گرفتارم شوی تا من گرفتارت شوم


از جان و دل يارم شوی تا عاشق زارت شوم


من نيستم چون ديگران بازيچه بازيگران


اول به دامت اورم انگه گرفتارت شوم


امشب به رسم عاشقی ، يادی ز ياران می کنم


در غربتی تاريک و سرد ، از غم حکايت می کنم


امشب وجودم خسته است ، از سردي دلهای سرد


آيا تو هم در ياد من هستی در اين شبهای درد؟


چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 22:46 ::  نويسنده : سایه جون





دلتنگتم عشق من

پای پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون

من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست
 
حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه

دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره

 
چشمای خيسم واسه ی ديدنت بی قراره

اين راه دورم خبر از دل من که نداره

آروم نداره يه نشونه می خوام واسه قلبم جز اين نشونه

واسه چيزی دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هوای تو رو داره


هوای شهرتو و بوی گل ها

پيچيده توی اتاقام مثل خواب
 
داره بدجوری غريبی ميکنه آخه جز تو دردمو  کی ميدونه

دلم گرفته ... .

 

چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 22:26 ::  نويسنده : سایه جون


باز در پنجه ی تاريکی شب

سوز اين سينه ی من حسرت تست

باز در سجده ی کفر آلودم

يادت ايمان مرا با خود شست

چشمت افسونگر احساس نياز

رقصت احياگر بی تابی هاست

هم در اين خانه ی پر گشته ز آه

ياد تو علت بی خوابی هاست

باز هم وسوسه ی آغوشت

هست و پی در پی خواهشهايم

و چنين دانه ی انکار از تو

خود جواب من و چالشهايم

ای که احساس مرا می دانی

بگشا چشم خمار آلودت

تا ببينی که چه سوزانم من

از نگاه دل و جان فرسودت

وين همه راز که در شعر من است

همه از باور تو جوشيدست

کاش يکدم به کنارم آيی

ای که عشقت به دلم روييدست ...

 

چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 22:18 ::  نويسنده : سایه جون

شك بايد ريخت
زار بايد زد
عشق يعنی اين
خودپرستی را بارها
دار بايد زد
شب پر از راز است
رازها را
باز بايد خواند
نبری از يادت
شب مهتابی را
نفس خسته بی خوابی را
نبری از يادت
گرمی دست مرا ای دوست
رنگ چشمان من ای زيبارو
باز هم نيكوست
من تو را در قفس سينه خود می خواهم
من تو را می خواهــم !
نبری از يادت
آن شب تنهايی
آن شب ملتهب رويايی
دست من در طلب ماه به رخسارت خورد
دستی اما دل من را افسرد
من به چشمان تو جان بخشيدم
نی كه در چشمان تو جان را ديدم
نبری از يادت
من تو را مي خواهم
باز بی چون و چرا می خواهم !

 

چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 22:1 ::  نويسنده : سایه جون

باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یك مشت هوس
باز من ماندم و یك مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از كف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخرآتش فکنددرجانت

 

چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 21:45 ::  نويسنده : سایه جون

دستهایم را که میگیری...

حجم نوازش لبریز میشود!

گویی تمام رزهای زرد باغها

با دستهای بی دریغ تو

برای من

چیده میشوند

و قلب من

پرنده ای میشود

به پاکی بیکران نگاهت

پر میکشد...

و در آن وسعت بی انتها

در خاکستری اندوه ابرها

گم میشود

دستهایم را که میگیری...

نگاهم

این قاصدک های بی تاب هزاران شور

در آبی فضا رها میشوند

و بغض گریه ها

از شنیدن نفس زدنهای روح

زیر هجوم آوار سرنوشت

بی صدا شکسته میشود...

دستهایم را که میگیری...

عبور تلخ زمان را

دیگر

نمیخواهم که باور کنم.....!

 

چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 21:33 ::  نويسنده : سایه جون

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم؟
خداحافظ ، تو ای همپای شبهای غزل خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان بردی که می مانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که می مانی!!!!

 

چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 21:16 ::  نويسنده : سایه جون
درباره وبلاگ

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند سایه در سایه این ثانیه ها خواهم مرد شعله های بی تو ز بی رنگی دریا گفتند موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سایه روشن و آدرس sayejoon.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 147
بازدید هفته : 285
بازدید ماه : 276
بازدید کل : 162706
تعداد مطالب : 171
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



كد تغيير شكل موس