سایه روشن
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور




نميدانم از فراق تو بنالم يا از غريبي خودم؟

نميدانم تو را بخوانم که برگردي يا خودم را دعا کنم که بيايم؟

از اين بسوزم که نيستي يا از آن بنالم که چرا هستم؟

هيچ ميگويي اسيري داشتي حالش چه شد؟

خستهء من نيمه جاني داشت

احوالش چه شد؟

دلم تنگ است نميدانم ز تنهايي پناه آرم کدامين سوي.

پريشان حالم و بي تاب ميگريم و قلبم بي امان محتاج مهر توست.

نميداني چه غمگين رهسپار لحظه هاي بي قرارم

من به دنبال تو همچون کودکي هستم.***



دلتنگي هميشه از نديدن نيست

لحظه هاي ديدار با همه زيبائي گاه پر از دلتنگيست که

مبادا ديدار شيرين امروز خبر تلخ فردا باشد.


 

یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 23:41 ::  نويسنده : سایه جون

 

 

عروسک شکستنی

می خوام امشب به چشات یه ماجرا هدیه بدم

آره چشمــــاتُ ببند می خوام برات قصه بگم

 

قصـــه ی زندگی « عروسکی شکستنی

»

 

 

که بیچاره رو شکوندن دوتــا آدم آهنــی

!

 

 

اسمشُ گذاشته بودن آدمـــا « خانـم طــلا

»

 

دختری خوشکل و خوش لباس و شیطون و بلا

یه روزی خونه ش کجا بود؟ تو یه ویترین قشنگ

لباســـش یه پیــرهن ســفید پرچیـــن قشنـــگ

موهای بلنـدشــم رو شونــه هاش افتـــاده بود

چشما رو خیره می کرد با اینکه خیلی ساده بود

یه روزی یه مشتـری عروســک و خرید و برد

عروسک همون جا خیر شادی و خنده رو خورد

دیگه هیچ کس به چش عروسـک نگاش نکرد

هیچ کسی تو اون خونه خانم طلا صداش نکرد

پسرک موهــای نــاز عروســک رو می کشید

واسه ی خودش عروسک های دیگه می خرید

قدر اون عروسک خوشگل و ناز و ندونست

گفتــه بود تا آخـــرش باهاشـه اما نتونســت

عروسک با پیرهن ِ پاره زمین خورد و شکست

از همون لحظــه چشاشُ رو همه آدمــا بســت

 

پسرک می گفت خانم طـلا شده « خانم سیـاه

»

 

دیگه هیچوقت به عروسکش نکرد یه نیم نگاه

عروسـک های جدیــدشُ همش نـاز می کرد

یکی شون سوگلی بود با اون فقط بازی می کرد

آخرش عروســکُ یه گوشــه ی کوچه گذاشت

پسرک از اولم خانـم طلا رو دوس نداشــت

عروسک زانوی غم بغـــل گرفت و گریه کرد

جای شونه ی یه همدم به درختـی تکیــه کرد

افتاد از رو شاخه هاروی سرش یه دونه برگ

سر تا پاش خیس شده بود به زیر بارون و تگرگ

سرنوشــت تلخ اون خیـلی تکون دهنده بود

قصه از سر نمی شـد با یکی بود یکی نبود

یه روزی یه رهگـذر عروسک قصـه رو دید

اون چشای خیس و اون نگاه پر غصه رو دید

عروسک رو تو بغل گرفت و برد یه جای دور

توی یک اتاقک تاریک و سرد و سوت و کور

به خانم طلا می گفت راس راسی عاشقت شدم

اینجا جای خوبیـه ، فقـط خودت ، فقـط خودم

می خوام عشقُ بت نشون بدم تو این چار دیواری

تا ته ِ قصــه باهاتم اگــه تنــهام نـــذاری

عروسک برق ِ امیدی یهــــو تو دلش جهیــد

اشک شوق از توی چشمای سیاش بیرون دوید

پسرک می گـفت هزار آرزو دارم واســــــه تو

نمی خوام بـازی کنم من دیگـه با احســاس ِ تو

اما یک روز عروسـک رو خـاک قلـب پسـرک

 

دید یه رد پای دیگه ، یکی غیر از عروسک

!

 

دیگه زنـدگی براش معنـی و مفهومـی نداشـت

دنیا واسه اون به جز سیاهی و شومی نداشت

عروسک سوختش و خاکسترشم هیشکی ندید

 

کاش از اول هیچکسی عروسک و نمی خرید

!

 

پنج شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, :: 11:34 ::  نويسنده :

ھمرنگ گونه ھای تو مھتابم آرزوست
چون باده لب تو می نابم آرزوست

ای پرده پرده چشم توام باغ ھای سبز
در زیر سایه مژه ات خوابم آرزوست


دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست

تا گردن سپید تو گرداب رازھاست
سر گشتگی به سینه گردابم آرزوست

تا وارھم ز وحشت شبھای انتظار
چون خنده تو مھر جھانتابم آرزوست

 

 

 

20 آبان 1389برچسب:, :: 1:54 ::  نويسنده : سایه جون

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند سایه در سایه این ثانیه ها خواهم مرد شعله های بی تو ز بی رنگی دریا گفتند موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سایه روشن و آدرس sayejoon.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 140
بازدید دیروز : 116
بازدید هفته : 265
بازدید ماه : 256
بازدید کل : 162686
تعداد مطالب : 171
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



كد تغيير شكل موس