سایه روشن
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور




نميدانم از فراق تو بنالم يا از غريبي خودم؟

نميدانم تو را بخوانم که برگردي يا خودم را دعا کنم که بيايم؟

از اين بسوزم که نيستي يا از آن بنالم که چرا هستم؟

هيچ ميگويي اسيري داشتي حالش چه شد؟

خستهء من نيمه جاني داشت

احوالش چه شد؟

دلم تنگ است نميدانم ز تنهايي پناه آرم کدامين سوي.

پريشان حالم و بي تاب ميگريم و قلبم بي امان محتاج مهر توست.

نميداني چه غمگين رهسپار لحظه هاي بي قرارم

من به دنبال تو همچون کودکي هستم.***



دلتنگي هميشه از نديدن نيست

لحظه هاي ديدار با همه زيبائي گاه پر از دلتنگيست که

مبادا ديدار شيرين امروز خبر تلخ فردا باشد.


 

یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 23:41 ::  نويسنده : سایه جون




وقتي در ايوان دلتنگي هايت مي نشيني وقتي که پشت يک پنجره باراني بي هوا شاعر مي شوي... وقتي ديگر کسي براي شنيدن جمله هايت به اندازه لحظه اي فرصت نمي گذارد... کسي هست که مي شود به او پناه برد. کسي که شب دلتنگي را با او مي توان قسمت کرد.

نگاهت را از سنگفرشهاي خيس و سرد کوچه هاي باران زده جدا کن.

تا چه وقت مي خواهي ياسهايت را به ساقه گلهاي گلدان هاي اتاقت پيوند بزني؟

تا چه وقت مي خواهي در کوره راههايي که براي خودت ساخته اي قدم برداري؟

مي توان از تاريکي ها گذشت مي توان خود را در کوچه هاي سبز دوباره يافت.

يک نفر هست يک نفر که تا خواب دوباره چشمهايت با توست.

شب دلتنگي هايت را با او قسمت کن........تنها با او!!!

یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 23:38 ::  نويسنده : سایه جون




همه روزهاي زندگيم و همه لحظه ها و ثانيه هاي آن مرا بياد تو

مي اندازد ...

بياد خندهايت ،گريه هايت...

من از دوري تو داغون داغونم دلم مي خواهد فراموش کنم...

ولي نمي شود...

کاش ميشد مُرد اين روزها را نديد ..

از تو دورم چرا نميميرم؟!! ...

همه چيز تلخ است ....

غروب آفتاب ،صداي ساحل دريا ....

همه جا بوي تو را مي دهد و چه سخت است که در کنارم نيستي ...

نميشد که حتي يک لحظه تو را ببينم و بگويم که زندگي بي تو، يعني مردن ...

چه مي شد که بيايي و ببيني که بي تو حال من خراب است ....

ميدانم نميايي ....

و باز دلم را شکستم با دستان خودم...

و چه سخت مي شود تک تک تکه هاي ان را چسباند...

کمک تو را مي خواهد ...

نيايي ترک هاي آن ميماند ...

بيا که بي تو دلم دوا ندارد ...

چه ساده امدي و رفتي ...

چه رويا بود با تو بودن ها ....

گفتم که خاطره نماند اين روزها .....

بيادت هرشب ميگريم تا دوريت را تحمل کنم ....

مي ترسم آري ميترسم ....

از ان روزي که نباشي ....

نيستي تو خود ميداني ....

گفتي و گريستم گريه هايم پايان نداشت ....

فهميدي چه روزي را گفتم ؟!!!....

مي ترسم .....ميدانم شنيده اي از من اين کلام را ....

اري ميترسم..

یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 23:36 ::  نويسنده : سایه جون


چه تلخ.... اين روزها ميروند ،ودست هايم گرماي دستان تو را کم دارند.

ميداني که اين روزها به همه چيزها حسوديم ميشود ؟

به نفسهايت ،که هميشه و همه جا

چه خواب و چه بيدار در کنارت هستند .

به اسمان، که از آن بالا قامتت را ميبيند ،

و به زميني که روي آن قدم ميگذاري و حسرت آن قدمها را مي خورم

و با خود ميگويم :کاش ميشد دلم را پهن مي کردم تا جاي رد پاهايت روي دلم جا ميماند ....

به همه آنهايي که تو را مي بينند و صدايت را مي شنوند

و گرمايي دستانت را لمس ميکنند

هنگام سلام کردن با تو ....

و چقدر دلم براي خندهاي لباهايت تنگ شده است ...

چقدر سخته است کنارم نيستي، دلم براي آرمش با تو بودن

تنگ شده است.

کاش ميشد براي يک لحظه!! يا حتي در خواب

من را در آغوشت بگيري ...

گريه هايم ديگر امان ادامه دادن را به من نمي دهند .....

آرزوي دلم بر باد رفت

به خدا ميسپارمت

گريه هاي تنهاي من

دوستت دارم  

یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 23:34 ::  نويسنده : سایه جون






دلم بي عشق مي ميرد

بسان ماهي افتاده اي بر خاک

دلم بي عشق مي گيرد

چه خورشيدي به زير ابر و مه پنهان

دلم همچون کبوتر

در هواي عشق پر گيرد

اگر بام محبت را نيابد

خسته از پرواز مي ميرد

دل بشکسته چنان ساز شکسته ايست

نواي خوش کجا خيزد

از آن سازي که بشکسته است

اگر عشقي نباشد

آن شکسته ساز مي ميرد

دلم بي عشق ... چون دشت و کويري خشک مي سوزد

یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 23:29 ::  نويسنده : سایه جون



انچه ميماند برايم ياد توست
انچه مانده بر دلم سيماي توست
گرچه سيمايت به دل ارامش است
ليك اين دل تنگ آن اخلاق توست
تنگ ميگردد دلم هرصبح وشام
اخر اين دلخسته هردم ياد توست
ني منه دل خسته تنها منتظر
صفحه اين دستگاهم ياد توست
بسكه من از تو نوشتم روي آن
ذره ذره جاي جايش نام توست
ازفراقت جان برفت ودل بسوخت
اين دل بيچاره تنها جاي توست
تو چگونه از كنارم رفته اي؟
تو كه ميداني. دلم همراه توست...  

 

شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 14:37 ::  نويسنده : سایه جون



بر هرچه مينگرم ؛

نــــام تـــو بر آن نقش بسته است

و کليد باغ لبخند خداوند به دست توست ...

تو آن کتاب گشوده ، هميشه بي ترديدي و

دل بسته تو اسير خداوند است در زمين ...

نـــام تـــو ؛

رمز عبور است و

گشايش به اشاره توست ...

در روزگار قحطي چشمانت؛

آسمان دلم ، جولانگاه ابرهاي حيرت زاست ...

نبودنت؛

کوه وار آواريست بر سينه ام .

اي بهانه بودن و ماندن و سرودن!

محتـــاج چشـــم تـــو ام ...

بازآ و باز جاري کن!

در دشت جــان خستــه ام

رود مهــرت را ...

 

شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 14:35 ::  نويسنده : سایه جون



رفتي در فصلي که تنها اميدم خدا بود و ترانه و تو که دستهايت سايه باني بود بر بي کسي هاي من ...
تو که گمان مي کردم از تبار آسماني و دلتنگي هايم را در مي يابي
تو که گمان مي کردم ساده اي و سادگي ام را باور داري
و افسوس که حتي نمي خواستي هم قسم باشي ...
افسوس رفتي ... ساده ، ساده مثل دلتنگي هاي من و حتي ساده مثل سادگي هايم !
من ماندم و يک عمر خاطره و حتي باور نکردم اين بريدن را
کاش کمي از آنچه که در باورم بودي ، در باورت خانه داشتم !
کاش مي فهميدي صداقتي را که در حرفم بود و در نگاهت نبود
کاش مي فهميدي بي تو صدا تاب نمي آورد ...
رفتي و گريه هايم را نديدي و حتي نفهميدي من تنها کسي بودم که ....
قصه به پايان رسيد و من هنوز در اين خيالم که چرا به تو دل بستم
و چرا تو به اين سادگي از من دل بريدي ؟!!
که چرا تو از راه رسيدي و بانوي تک تک اين ترانه ها شدي ؟!!
ترانه ها يي که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگي ام را باور نکردي !

گناهت را مي بخشم ! مي بخشمت که از من دل بريدي و حتي نديدي که بي تو چه بر سر اين ترانه ها مي آيد !

ديدي اشک هايي را که قطره قطره اش قصه ي من بود و بغضي که از هرچه بود از شادي نبود !
بغضي که به دست تو شکست و چشماني که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتي به اين اشکها اعتنا نکردي !
اعتنا نکردي به حرمت ترانه ها يي که تنها سهم من از چشمانت بود !
به حرمت آن شاخه ي گل سرخ که لاي دفتر ترانه هايم خشک شد !
به حرمت قدمهايي که با هم در آن کوچه ي هميشگي زديم !
به حرمت بوسه هايمان ! نه !
تو حتي به التماس هايم هم اعتنا نکردي !


قصه به پايان رسيد و من همچنان در خيال چشمان سياه تو ام که ساده فريبم داد !
قصه به پايان رسيد و من هنوز بي عشق تو از تمام رويا ها دلگيرم

خدانگهدار ... خدانگهدار

شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 14:32 ::  نويسنده : سایه جون

 غريب است دوست داشتن. و عجيب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتي مي‌دانيم کسي با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ريشه دوانده؛

به بازيش مي‌گيريم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بي رحم ‌تر.

تقصير از ما نيست؛ تماميِ قصه هايِ عاشقانه، اينگونه به گوشمان خوانده

شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 14:29 ::  نويسنده : سایه جون






صخره تويي سنـــگ تويي خالي  از احساس تويي

 

سست تر از شيشــــه منم  ، خنجـــرِ الماس تويي

 

شعله ور از عشق منــم  بي خبـراز عشـــق تويي

 

قله ي احســــــاس منــم   ،   بر تنم آن داس تويي

 

پنجره ي   باز  منــم   ،   عاشــــــــــقِ   پرواز   منم

 

نرده ي  ديوار  تويي  ،  من ملَكـَـــــم   نــــاس تويي

 

منشآ  هر  قهـــــر  تويي   ،   باغِ پر از مهــــــر  منم

 

هندسه ي  درد  تويي  خط كـش  و مقيــــاس تويي

 

در  دل ِ شطرنجي  تو  كيـــــش   منم   مـــــات منم




 

در  ورقَِ  بــــــازيِ  دل   ،   دزد  تــــــك   آس   تويي

 

خســـــته   و  آواره  منـــم ، از  رمـــق  افتاده  منم

 
فارغ  از  احــــوالِ  من   و  يــــخ زده احساس  تويي

شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 14:20 ::  نويسنده : سایه جون

افسوس...

امروز در ميان تكه پاره هاي بر جاي مانده از روزهاي صبوري، چشمم به دست نوشته اي سياه بر تخته اي سپيد افتاد كه او هم مثل من دستخوش دست بي رحم فراموشي گشته بود، آنچه باعث شد بخوانمش دلتنگي ام براي تويي كه ديگر سايه نگاهت هم از كنار دور ترين ديوار خانه متروكه دلم رد نميشود نبود، كنجكاوي كودكانه اي بود كه هميشه مرا به سوي اشتباهات گذشته ام فرا مي خواند...

 نقل به مضمون نوشته بودي: "مي دانم بد كرده ام، مي دانم كه چه رنجي كشيده اي، خوب بمان و مهلت بده تا من هم خوب شوم..." اين صلح نامه اي بود كه تو پس از قهري چند روزه برايم نوشته بودي، قهري عاشقانه از سوي من، براي تنبيه كسي كه غم يك روز نبودنش، با اندوه از دست دادن همه داشته ها و نداشته هايم برابر بود، قهري كه هر ساعتش هزار سال از عاقبت يزيد بود و هر دقيقه اش عمر ايوب، قهري كه آزمون عشقمان شد، چه اشك ها كه در آن چند روز براي هم نريختيم و چه خاطراتي كه از ذهن نگذرانديم...
 آن روزها هم گذشت اما از روز زيباي بازگشتنت همان تخته سپيد و دستخط سياه ماند و عهدي كه هيچگاه به ثمر نرسيد و البته سهم من كه دلي شكسته بود و لباني خاموش و نگاهي مبهوت به آنچه تو "دست تقدير" خواندي اش و افسوس براي روزهايي بدون تو كه در حسرت نگاهي آشنا و دستي گرم و آغوشي مهربان بر مني خواهد گذشت كه تنها گناهم عشقي بي انتها به معشوقي بود كه شيدايي ام را جنون، پايبندي ام را فريب و بي قراري ام را نياز خواند...


شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 14:13 ::  نويسنده : سایه جون



طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته

شعر مي گويم به يادت در قفس غمگين و خسته

من چه تنها و غريبم بي تو در درياي هستي

ساحلم شو غرق گشتم بي تو در شبهاي مستي



تو را گم مي کنم هر روز و پيدا مي کنم هر شب

بدين سان خواب ها را با تو زيبا مي کنم هر شب

تبي اين کاه را چون کوه سنگين مي کند آنگاه

چه آتش ها که در اين کوه برپا مي کنم هر شب


دورم ز تو اي خسته خوبان چه نويسم؟

من مرغ اسيرم به عزيزم چه نويسم؟

ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد

با آن دل گريان به عزيزم چه نويسم؟



يک بوسه ز لبهاي تو در خواب گرفتم

انگار لب از چشمه مهتاب گرفتم

هرگز نتواني تو ز من دور بماني

چون عکس تو در سينه خود قاب گرفتم


 

جمعه 20 خرداد 1390برچسب:, :: 18:44 ::  نويسنده : سایه جون



باز باران آمده تا در زير آن قدم بزنم

باز دلم گرفته تا همراه با باران اشک بريزم

باز دلتنگي به سراغم آمده تا به ياد تو بيفتم

باز بي قراري و باز هم چشم انتظار

احساس من در اين روز باراني ، احساسي به لطافت باران ، به رنگ آبي

آرزويي در دلم مانده ، شبيه حسرت ، شايد هم يک رويا

آن آرزو تويي ، که حتي لحظه اي انديشيدن به اين آرزو

مانند لحظه پريدن است ، مانند لحظه زيباي به تو رسيدن است

شيرين است آرزوهاي عاشقانه ، به شيريني لبهاي تو ،

باز هم باران مرا به روياها برده ،

خيس کرده قلب عاشق مرا با قطره هاي مهربانش، ديوانه کرده اين هوا ،

قلب مرا ، چه زيباست قدم زدن به ياد تو در زير قطره هاي بي پايانش

باز باران آمده تا ياد مرا در دلت زنده کند، تا به ياد آن روز به زير باران بيايي

تا عطر حضور تو بيايد در آسمان آبي احساس تا باران بياورد

عطر تو را به سوي من ، تا زيباتر کن آن احساس عاشقانه من

يک لحظه هاي چشمهايم را بر روي هم گذاشتم ،

قطره هاي باران بر روي گونه ام سرازير ميشد ،

به روياها رفتم ، دلم برايت تنگ شده بود خواستم براي يک لحظه تو را در روياها ببينم

تا آتش دلتنگي هايم کمي کمتر شود ، تا دلم باز هم به عشق ديدنت آرامتر شود ،

پرنده از شوق اين باران با ديدن ديوانه اي مثل من ، عاشقتر شود!

من و بودم سکوت بود و تنهايي و آسمان،تنها مي آمد صداي قطره هاي باران

سکوت روياهاي مرا به حقيقت نزديک ميکرد ، اين باران بود که مرا در روياها براي ديدن تو همراهي ميکرد

تو را ديدم ، نميدانستم درون روياهايم هستم ، از آن شاخه به سوي تو پريدم ،

تو را در آغوش خودم کشيدم ،گفتم که دلم برايت تنگ شده بود عزيزم

از آن رويا بيرون آمدم ، حس کردم دلم آرامتر شده ، تو در کنار مني و باران تمام شده...

 

جمعه 20 خرداد 1390برچسب:, :: 18:38 ::  نويسنده : سایه جون



مه روزهاي زندگيم و همه لحظه ها و ثانيه هاي آن مرا بياد تو

مي اندازد ...

بياد خندهايت ،گريه هايت...

من از دوري تو داغون داغونم دلم مي خواهد فراموش کنم...

ولي نمي شود...

کاش ميشد مُرد اين روزها را نديد ..

از تو دورم چرا نميميرم؟!! ...

همه چيز تلخ است ....

غروب آفتاب ،صداي ساحل دريا ....

همه جا بوي تو را مي دهد و چه سخت است که در کنارم نيستي ...

نميشد که حتي يک لحظه تو را ببينم و بگويم که زندگي بي تو، يعني مردن ...

چه مي شد که بيايي و ببيني که بي تو حال من خراب است ....

ميدانم نميايي ....

و باز دلم را شکستم با دستان خودم...

و چه سخت مي شود تک تک تکه هاي ان را چسباند...

کمک تو را مي خواهد ...

نيايي ترک هاي آن ميماند ...

بيا که بي تو دلم دوا ندارد ...

چه ساده امدي و رفتي ...

چه رويا بود با تو بودن ها ....

گفتم که خاطره نماند اين روزها .....

بيادت هرشب ميگريم تا دوريت را تحمل کنم ....

مي ترسم آري ميترسم ....

از ان روزي که نباشي ....

نيستي تو خود ميداني ....

گفتي و گريستم گريه هايم پايان نداشت ....

فهميدي چه روزي را گفتم ؟!!!....

مي ترسم .....ميدانم شنيده اي از من اين کلام را ....

اري ميترسم..

جمعه 20 خرداد 1390برچسب:, :: 18:34 ::  نويسنده : سایه جون

درباره وبلاگ

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند سایه در سایه این ثانیه ها خواهم مرد شعله های بی تو ز بی رنگی دریا گفتند موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سایه روشن و آدرس sayejoon.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 147
بازدید هفته : 289
بازدید ماه : 280
بازدید کل : 162710
تعداد مطالب : 171
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



كد تغيير شكل موس