سایه روشن
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور

اون قدر چهره ات پر احساسه
که دردا مو می بره
حسی که من دارم به تو
از یه عشق ساده بیشتره
این قدر زیباست لبخندت
که اخمامو میشکنه
من خاموشم اما مطمئنم
که قلب تو روشنه

واسه یه بار بشین به پای حرفام
از ته قلبم تو رو می خوام
وابستت شدم و به تو کردم عادت
دیونه اتم عشقم تو باید مال من باشی
مال من باشی
این قدر مهربونی که هیچ کی نمی خواد از تو بگذره
حسی که من دارم به تو
از یه عشق ساده بیشتره
این قدر دلنشینه خیالت
که هر لحظه ای با منه
من زنده ام و نبضم فقط با وجود گرمه تو میزنه

واسه یه بار بشین به پای حرفام
از ته قلبم تو رو می خوام
وابستت شدم و به تو کردم عادت
دیونه اتم عشقم تو باید مال من باشی
مال من باشی

29 آبان 1389برچسب:, :: 20:23 ::  نويسنده : سایه جون


گل نــــازم تو با من مهربون باش
واسه چشمام گل رنگین کمون باش
اسیر باد و بارونم شب و روز
گل این باغ بی نام و نشون باش
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

گل نـــاز ِ آسمونم بی ستاره ست
مثل ابرا دل من پاره پاره ست
دوباره عطرتو پیچیده در باد
نفس امشب برام عمر دوباره ست
من عاشقی دل خونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

گل نازم بگو بارون بباره
که چشماتو به یاد من میاره
تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من میکنه امشب دوباره
شب و تنهایی و ماه و ستاره
من عاشقی دل خونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

29 آبان 1389برچسب:, :: 20:10 ::  نويسنده : سایه جون

24 آبان 1389برچسب:, :: 14:51 ::  نويسنده : سایه جون




بگذار سر به سينه من تا که بشنوي
آھنگ اشتياق دلي دردمند را
شايد که پيش ازين نپسندي به کار عشق
آزار اين رميده سر در کمند را
بگذار سر به سينه من تا بگويمت
اندوه چيست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمري است در ھواي تو از آشيان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببينمت به کام
خواھم که جاودانه بنالم به دامنت
شايد که جاودانه بماني کنار من
اي نازنين که ھيچ وفا نيست با منت
تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون کبوتري که پرم در ھواي تو
يک شب ستاره ھاي ترا دانه چين کنم
با اشک شرم خويش بريزم به پاي تو
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب
بيمار خنده ھاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرم تر بتاب

24 آبان 1389برچسب:, :: 14:38 ::  نويسنده : سایه جون


ناتوان گذشته ام ز کوچه ھا
نيمه جان رسيده ام به نيمه راه
چون کلاغ خسته اي در اين غروب
مي برم به آِشيان خود پناه
در گريز ازين زمان بي گذشت
در فغان از اين ملال بي زوال
رانده از بھشت عشق و آرزو
مانده ام ھمه غم و ھمه خيال
سر نھاده چون اسير خسته جان
در کمند روزگار بدسرشت
رو نھفته چون ستارگان کور
در غبار کھکشان سرنوشت
مي روم ز ديده ھا نھان شوم
مي روم که گريه در نھان کنم
يا مرا جدايي تو مي کشد
يا ترا دوباره مھربان کنم
اين زمان نشسته بي تو با خدا
آنکه با تو بود و با خدا نبود
مي کند ھواي گريه ھاي تلخ
آن که خنده از لبش جدا نبود
بي تو من کجا روم کجا روم
ھستي من از تو مانده يادگار
من به پاي خود به دامت آمدم
من مگر ز دست خود کنم فرار
تا لبم دگر نفس نمي رسد
ناله ام به گوش کس نمي رسد
مي رسي به کام دل که بشنوي
ناله اي از ين قفس نمي رسد

 

24 آبان 1389برچسب:, :: 14:34 ::  نويسنده : سایه جون


بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما
بنشين ببين که : دختر خورشيد صبحگاه
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما
بنشين مرو ھنوز به کامت نديده ام
بنشين مرو ھنوز ز کلامي نگفته ايم
بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بنشين که با خيال تو شب ھا نخفته ايم
بنشين مرو که در دل شب در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نيست
بنشين و جاودانه به آزار من مکوش
يکدم کنار دوست نشستن گناه نيست
بنشين مرو حکايت وقت دگر مگو
شايد نماند فرصت ديدار ديگري
آخر تو نيز با منت از عشق گفتگوست
غير از ملال و رنج ازين در چه مي بري
بنشين مرو صفاي تمناي من ببين
امشب چراغ عشق در اين خانه روشن است
جان مرا به ظلمت ھجران خود مسوز
بنشين مرو مرو که نه ھنگام رفتن است
اينک تو رفته اي و من ازره ھاي دور
مي بينمت به بستر خود برده اي پناه
مي بينمت نخفته بر آن پرنيان سرد
مي بينمت نھفته نگاه از نگاه ماه
درمانده اي به ظلمت انديشه ھاي تلخ
خواب از تو در گريز و تو ازخواب در گريز
ياد منت نشسته بر ابر پريده رنگ
با خويشتن به خلوت دل مي کني ستيز

24 آبان 1389برچسب:, :: 14:24 ::  نويسنده : سایه جون

سهم من از تو چي بوده پشت پا خنجره از پشت
تو منو دوسم نداشتي حتي قد نوک انگشت
سهم من از تو چي بوده جاي خالي تويه خونه
مگه من با تو چه کردم که به من ميگي ديوونه
نگو يه فرصت ديگه کار از اين حرفا گذشته
ديگه چاره ايي جزء اين نيست آخه کار سرنوشت
برو با خيال راحت من ازت گله ندارم
حرفشم نزن عزيزم آره برو حوصلتو ندارم
من از تو همين يه عکسو دارم
ولي از عکستم توقع دارم
مثه خودت پشينه پاي حرفام
بفهمه من چه قدر اين روزا تنهام
مگه خودت نگفتي بر ميگردم
ببين چه قدر واسه تو گريه کردم
ميگن از اينجا پر کشيدي رفتي
آخه کجارو دنبالت بگردم
من از تو اين يه عکسو کادو دارم ديگه چه فرقي داره قهر يا آشتي
چه قدر دلم برات تنگ ميشه هر روز تو از خودت برام يه عکس گذاشتي
دل من که براش فرقي نداره که اين توييو عکساي تو دستاش
داره با اينا سر ميکنه هر روز به عشق اينکه زنده بودي اي کاش
تو نميدوني وقتي که نبودي با نبود تو من چه چوري ساختم
تازه وقتي که رفتي از تو دنيا تموم خوبياتو من شناختم


 

24 آبان 1389برچسب:, :: 14:15 ::  نويسنده : سایه جون

حالم من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"


21 آبان 1389برچسب:, :: 21:19 ::  نويسنده : سایه جون

هنگامی كه آوازه كوچت
بی محابا در دل شب می پيچد

سكوت
داغی است بر زبان سايه ها
باز هم يادت
شرری می شود بر قامت باران های اشک
اين جا ميان غم آباد تنهايی
به اميد احيای خاطره ای متروك
روزها گريبان گير آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گويم فراموشم نكن هرگز
ولي گاهی به ياد آور
رفيقی را كه ميدانم نخواهی رفت از يادش....

21 آبان 1389برچسب:, :: 21:12 ::  نويسنده : سایه جون

آئین عشق بازی دنیا عوض شده است

یوسف عوض شده است ، زلیخا عوض شده است

سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی

در عشق سالهاست که فتوا عوض شده است

خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم

خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده است

آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید

اکنون به خانه آمده اما عوض شده است

حق داشتی مرا نشناسی ، به هر طریق

من همچنان همانم و دنیا عوض شده است

 

21 آبان 1389برچسب:, :: 20:34 ::  نويسنده : سایه جون

21 آبان 1389برچسب:, :: 20:27 ::  نويسنده : سایه جون

کاش میشد عشق را تفسیر کرد
خواب چشمان ترا تعبیر کرد
کاش میشد در خراب آباد دل
خانه احساس را تعمیر کرد
کاش میشد همچو باران بی دریغ
لحظه های سبز را تقدیر کرد
کاش میشد تا تمام عشق را
با تمام وسعتش تکثیر کرد
کاش میشد اشک را تهدید کرد
مدت لبخند را تمدید کرد
کاش میشد از میان لحظه ها
لحظه دیدار را نزدیک کرد

20 آبان 1389برچسب:, :: 22:38 ::  نويسنده : سایه جون


راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است


در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است



یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است


گنجشکها! از شانه‌هایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است


دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است

 

20 آبان 1389برچسب:, :: 22:34 ::  نويسنده : سایه جون


از باغ می برند تا چراغانی ات کنند


تا کاج جشن های زمستانی ات کنند


پر کرده اند صبح تو را ابرهای تار


تنها به این بهانه که بارانی ات کنند


یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند


این بار می برند که زندانی ات کنند


ای گل گمان نکن به شب جشن می روی


شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند


آب طلب نکرده همیشه مراد نیست


گاهی نشانه ایست که قربانی ات کنند

 

 

20 آبان 1389برچسب:, :: 22:14 ::  نويسنده : سایه جون

باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است

باز ما و کشف خلوت کسی که عاشق است

در سکوت چشم دوختن به جاده های دور

باز انتظار عادت کسی که عاشق است

دستهای التماس ما گشوده پس کجاست؟

دستهای با محبّت کسی که عاشق است

باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست

از زبان تو حکایت کسی که عاشق است

بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست

خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است

شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند

عشق یعنی استقامت کسی که عاشق است

منتظر نایستید٬نوبت شما که نیست

نوبت من است٬نوبت کسی که عاشق است

 

20 آبان 1389برچسب:, :: 1:58 ::  نويسنده : سایه جون

نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت



با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت


زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر


داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت


زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر


مرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروخت


در تمام سالهای رفته برما روزگار


مهربانی می خرید از ما و ماتم می فروخت


من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها


گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت


 

20 آبان 1389برچسب:, :: 1:14 ::  نويسنده : سایه جون

ھمرنگ گونه ھای تو مھتابم آرزوست
چون باده لب تو می نابم آرزوست

ای پرده پرده چشم توام باغ ھای سبز
در زیر سایه مژه ات خوابم آرزوست


دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست

تا گردن سپید تو گرداب رازھاست
سر گشتگی به سینه گردابم آرزوست

تا وارھم ز وحشت شبھای انتظار
چون خنده تو مھر جھانتابم آرزوست

 

 

 

20 آبان 1389برچسب:, :: 1:54 ::  نويسنده : سایه جون

مگر چشمان ساقی بشکند امشب خمارم را
مگر شوید شراب لطف او از دل غبارم را

بھشت عشق من در برگ ریز یاد ھا گم شد
مگر از جام میگیرم سراغ چشم یارم را

به گوشش بانگ شعر و اشک من نا آشنا آمد
به گوش سنگ میخواندم سرود آبشارم را

به جام روزگارانش شراب عیش و عشرت یاد
که من با یاد او از یاد بردم روزگارم را

پس از عمری ھنوز ای جان به یاری زنده می دارد
نسیم اشتیاق من چراغ انتظارم را

خزان زندگی از پشت باغ جان من برگشت
که دید از چشم در لبخند شیرین بھارم را

من از لبخند او آموختم درسی که نسپارم
به دست نا امیدی ھا دل امیدوارم را

ھنوز از برگ و بار عمر من یک غنچه نشکفته است
که من در پای او میریزم اکنون برگ و بارم را

 

20 آبان 1389برچسب:, :: 1:33 ::  نويسنده : سایه جون

من امشب تا سحر خوابم نخواھد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاھی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به ھر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ھا سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می آیی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترااز دورمی بینم که می خندی و می آیی
نگاھم باز حیران تو خواھد ماند
سراپا چشم خواھم شد
ترا در بازوان خویش خواھم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواھد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواھم سوخت
برایت شعر خواھم خواند
برایم شعر خواھی خواند
تبسم ھای شیرین ترا با بوسه خواھم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاھی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
ھوا آرام شب خاموش راه آسمان ھا باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است

 

 

19 آبان 1389برچسب:, :: 23:24 ::  نويسنده : سایه جون

وقتي دلتنگ شدي به ياد بيار کسي رو که خيلي دوست داره. .وقتي نااميد شدي به ياد بيار کسي رو که تنها اميدش تويي. وقتي پر از سکوت شدي به ياد بيار کسي رو که به صدات محتاجه. وقتي دلت خواست از غصه بشکنه به ياد بيار کسي رو که توي دلت يه کلبه ساخته. وقتي چشمات تهي از تصويرم شد به ياد بيار کسي رو که حتي توي عکسش بهت لبخند ميزنه. وقتي به انگشتات نگاه کردي به ياد بيار کسي رو که دستاي ظريفش لاي انگشتات گم ميشد. وقتي شونه هات خسته شد به ياد بيار کسي رو که هق هق گريش اونها رو مي لرزوند

19 آبان 1389برچسب:, :: 23:0 ::  نويسنده : سایه جون

هرگز دستي رو نگير وقتي قصد شکستن قلبش رو داري هرگز نگو براي هميشه وقتي مي دوني جد...ا ميشي هرگز نگو دوسش داري وقتي که بهش اهميت نميدي هرگز درباره احساست حرف نزن وقتي که واقعاً وجود نداره هرگز به چشماش نگاه نکن وقتي قصد دروغ گفتن داري هرگز بهش سلام نکن وقتي مي دوني خداحافظي در پيشه هرگز به کسي نگو تنها اون تو زندگيته وقتي تو ذهنت به ديگري فکر مي کني

19 آبان 1389برچسب:, :: 22:48 ::  نويسنده : سایه جون

18 آبان 1389برچسب:, :: 1:20 ::  نويسنده : سایه جون

بی تو امشب ، دارم آتیش می گیرم
تو نباشی ، تک و تنها می میرم
دل تنگم ، دیگه طاقت نداره
با خیالت ، دوباره جون می گیرم


تو نخواستی که به یادم بمونی
تو سکوت شب سردم بخونی
تو می خواستی پا بذاری روی قلبم
که شکستی ، دلمو ، خوب می دونی

کاش تو رو باز ندیده بودم ، دل از عشقت بریده بودم
هنوزم به پات نشستم ، یاد تو هستم
کاش تو رو باز ندیده بودم ، دل از عشقت بریده بودم
هنوزم به پات نشستم ، یاد تو هستم



یه روز هدیه داد ، عطش چشمات
به من خسته ، تب دستاتو
تا تو رو دیدم ، دل به تو دادم
غم بی کسی ، رفت از یادم

تو بگو چرا ، رفتی از پیشم
اگه بد کردم ، خوب تو می شم
جای عاشقی ، جای دل بستن
با یه اشتباه ، دلمو نشکن
با یه اشتباه ، دلمو نشکن

کاش تو رو باز ندیده بودم ، دل از عشقت بریده بودم
هنوزم به پات نشستم ، یاد تو هستم
کاش تو رو باز ندیده بودم ، دل از عشقت بریده بودم
هنوزم به پات نشستم ، یاد تو هستم

13 آبان 1389برچسب:, :: 16:41 ::  نويسنده : سایه جون

 

 
 

 
 
 
 
 
 
به کودکی گفتند :عشق چیست؟
 

گفت : بازی
 

 

 
 
 
 
 
 
به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟
 

گفت : رفیق بازی
 

 

 
 
 
 
 
 
به جوانی گفتند : عشق چیست؟

 

 
 
 
گفت : پول و ثروت
 

 

 
 
 
 
 
 
به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟
 

گفت :عمر
 

 

 
 
 
 
 
 
به عاشقی گفتند : عشق چیست؟
 

چیزی نگفت آهی کشید و سخت گریست
 

 

 
 
 
 
 
 
به گل گفتم: عشق چیست؟
 

گفت : از من خوشبو تره
 

 

 
 
 
 
 
 
به پروانه گفتم: عشق چیست؟
 

گفت :از من زیبا تره
 

 

 
 
 
 
 
 
به شب گفتم عشق چیست؟
 

گفت: از من سوزنده تره
 

 

 
 
 
 
 
 
به عشق گفتم تو آخر چه هستی ؟؟؟
 

گفت نگاهی بیش نیستم

 
 

 
 
 
 
 
 
اگر از شما بپرسندعشق چیست ؟
 
 

شما چه میگویید؟؟؟
 

 

13 آبان 1389برچسب:, :: 16:35 ::  نويسنده : سایه جون




شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی



یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته



و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش

گروه اینترنتی ایــــران سان | www.Fun-Groups.Com

اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده
که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من



به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟



در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟



و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!



اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل

گروه اینترنتی ایــــران سان | www.Fun-Groups.Com

و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد


13 آبان 1389برچسب:, :: 16:28 ::  نويسنده : سایه جون

عشق تنها يک قصه است

 


در سطر اول آن ، تو از راه مي‌رسي و خاک بوي باران مي‌گيرد

 


در سطر دوم ، آفتاب مي‌شود و تو از درخت سبز سيب سرخ مي‌چيني

 

 

در سطر سوم ، زمين مي‌چرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره مي‌بارد

 


در سطر چهارم ، تو دست‌‌هايت را به سوي مغرب دراز مي‌کني

 


در سطر پنجم ، همه چيز از ياد مي‌رود و من به نقطه‌ي پايان قصه خيره ‌مي‌مانم


.


.


.


و عشق آغاز ميشود

                                                                         

13 آبان 1389برچسب:, :: 16:4 ::  نويسنده : سایه جون

13 آبان 1389برچسب:, :: 15:21 ::  نويسنده : سایه جون

 

 

 

 

بر تن خورشید می پیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب
تک درختی خشک در پھنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب
از کبود آسمان ھای روشنی
می گریزد جانب آفاق دور
در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرھا باران نور
می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر
باد وحشی می دود در کوچه ھا
تیرگی سر می شکد از بام و در
شھر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب
نرم نرمک باده مھتاب را
ماه می ریزد درون جام شب
نیمه شب ابری به پھنای سپھر
می رسد از راه و می تازد به ماه
جغد می خندد به روی کاج پیر
شاعری می ماند و شامی سیاه
دردل تاریک این شب ھای سرد
ای امید نا امیدی ھای من
برق چشمان تو ھمچون آفتاب
می درخشد بر رخ فردای من

 

13 آبان 1389برچسب:, :: 1:12 ::  نويسنده : سایه جون

باز در پنجه ی تاریکی شب

سوز این سینه ی من حسرت تست

باز در سجده ی کفر آلودم

یادت ایمان مرا با خود شست

چشمت افسونگر احساس نیاز

رقصت احیاگر بی تابی هاست

هم در این خانه ی پر گشته ز آه

یاد تو علت بی خوابی هاست

باز هم وسوسه ی آغوشت

هست و پی در پی خواهشهایم

و چنین دانه ی انکار از تو

خود جواب من و چالشهایم

ای که احساس مرا می دانی


بگو


13 آبان 1389برچسب:, :: 1:7 ::  نويسنده : سایه جون

گل من، ستاره ی من، تو صفای ماهتابی

نفسی، حیات بخشی، تو شعاع آفتابی



به لبت قسم که رنگی چو گل شراب دارد –

به تنت قسم که نوری چو بلور ناب دارد –



به پرند شانه هایت که به برگ یاس ماند –

به سپهر سینه ی تو که دو ماهتاب دارد



به نگاه پر شکوهت که از آن ستاره ریزد –

به دو چشم تو که اعجاز دو آفتاب دارد –



ز فراق خانه سوزت، غم سینه سوز دارم

گل من! قسم به عشقت که نه شب نه روز دارم



به بلند زلفکانت که به آبشار ماند –

به سیاه چشمکانت که به شام تار ماند –



به دهان عطر خیزت که به خنده جان فزاید –

به گل لطیف رویت که به نوبهار ماند –



به غمت که روزگاری به دلم نشاط داده –

به فریب عهد سست که به روزگار ماند –



به تو ای فرشته ی من، گل من، ترانه ی من!

که جدائی از تو باشد غم جاودانه ی من



به شعاع سینه ی تو که ز پیرهن دمیده -

به شکوه گیسوانت که به شانه ها رسیده –



به دلم، که تا تو رفتی همه شب غریب مانده –

به شبان کام بخشت که دلم به خواب دیده –



به نگاه انتظاری که به چشم من نشسته –

به ستاره های اشکی که به روی من چکیده –



به لبت که با دو بوسه به لبم نگین نشانده

به صدای چون پرندت که دو گوش من شنیده –



به غمت، غم عزیزت، غم مهربان و گرمت –

که به کوچه کوچه رگ های دلم چو خون دویده –



چو تو در برم نباشی، غم بیشمار دارم

تو بدان، که با غم تو، غم روزگار دارم



به شبی که تکیه دادی سر خود به شانه ی من –

به دمی که پا نهادی به فضای خانه ی من –



اگرم بهانه ای هست برای زندگانی

گل من قسم به مویت، توئی آن بهانه ی من



به دو میوه ای که روئیده به باغ سینه ی تو –

به غم فراق، یعنی غم بیکرانه ی من



به نگاه دلپذیرت به لبان بی نظیرت –

که صفا گرفته از آن غزل و ترانه ی من –



به دو گونه ی لطیفت، به دو چشم اشکریزم –

که به راه عاشقی ها، ز بلا نمی گریزم



به شکوه پیکر تو که از آن جلال خیزد –

به دل غم آشیانم که از آن ملال خیزد –



به شمیم گیسوانت که از آن بهار روید –

به نگاه تو که از آن، همه شور و حال خیزد –



به لبان مخملینت که چو بر لبم بساید –

ز پیام بوسه هایش هوس وصال خیزد



به کلام دلربایت که از آن کمال بارد –

به چراغ گونه هایت که از آن جمال خیزد –



به پیام دست هایت که به گردنم چو پیچد –

ز دل پر از ملالم غم ماه و سال خیزد –



به شراب بوسه هایت که از آن همیشه مستم

گل من! تو را نه اکنون، همه عمر می پرستم

 

 

13 آبان 1389برچسب:, :: 1:5 ::  نويسنده : سایه جون

بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم
بیا دوباره در اینباره اشتباه کنیم


من و تو ایم که تنها گناهمان عشق است
عجب گناه قشنگی، بیا گناه کنیم


تمام دفترمان را غزل غزل با عشق
کنار نامه ی اعمالمان سیاه کنیم


من و تویی که چنان مثل شیشه شفّافیم
که روشن است اگر توی سینه آه کنیم


عزیز من! به زمین و زمانه مدیونیم
اگر که لحظه ای از عمر را تباه کنیم


بیار سفره لبخند و بوسه ات را تا
بساط یک غزل تازه روبه راه کنیم


برای رویش یک شعر عاشقانه ی محض
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم

12 آبان 1389برچسب:, :: 23:52 ::  نويسنده : سایه جون

ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان ما نظاره گر نشسته اید


آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره می کنم
ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره میکنم


با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است


ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد ؟
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟


جام باده سر نگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او


ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رویی و جفای ساکنان خاک
کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک


من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم


ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
سر بدامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید


رفته است و مهرش از دلم نمی رود
ای ستاره ها ، چه شد که او مرا نخواست ؟
ای ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟

12 آبان 1389برچسب:, :: 23:38 ::  نويسنده : سایه جون

آئین عشق بازی دنیا عوض شده است

یوسف عوض شده است ، زلیخا عوض شده است

سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی

در عشق سالهاست که فتوا عوض شده است

خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم

خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده است

آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید

اکنون به خانه آمده اما عوض شده است

حق داشتی مرا نشناسی ، به هر طریق

من همچنان همانم و دنیا عوض شده است

12 آبان 1389برچسب:, :: 23:36 ::  نويسنده : سایه جون

گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو برو


شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو


از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام


خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو


میرود از فراق تو خون دل از دو دیده ام


دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو


دور دهان تنگ تو عارض عنبرین خطت


غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو


ابرو و چشم و خال تو صید نموده مرغ دل


طبع به طبع دل به دل مهر به مهر و خو به خو


مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان


رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو

12 آبان 1389برچسب:, :: 23:33 ::  نويسنده : سایه جون

12 آبان 1389برچسب:, :: 0:16 ::  نويسنده : سایه جون

مگر چشمان ساقی بشکند امشب خمارم را
مگر شوید شراب لطف او از دل غبارم را

بھشت عشق من در برگ ریز یاد ھا گم شد
مگر از جام میگیرم سراغ چشم یارم را

به گوشش بانگ شعر و اشک من نا آشنا آمد
به گوش سنگ میخواندم سرود آبشارم را

به جام روزگارانش شراب عیش و عشرت یاد
که من با یاد او از یاد بردم روزگارم را

پس از عمری ھنوز ای جان به یاری زنده می دارد
نسیم اشتیاق من چراغ انتظارم را

خزان زندگی از پشت باغ جان من برگشت
که دید از چشم در لبخند شیرین بھارم را

من از لبخند او آموختم درسی که نسپارم
به دست نا امیدی ھا دل امیدوارم را

ھنوز از برگ و بار عمر من یک غنچه نشکفته است
که من در پای او میریزم اکنون برگ و بارم را

12 آبان 1389برچسب:, :: 0:7 ::  نويسنده : سایه جون

سحر با من درآمیزد که برخیز
نسیم گل به سر ریزد که برخیز

زرافشان دختر زیبای خورشید
سرودی خوش برانگیزد که برخیز

سبو چشمک زنان از گوشه طاق
به دامانم در آویزد که برخیز

زمان گوید که ھان گر برنخیزی
غریو مرگ برخیزد که برخیز

11 آبان 1389برچسب:, :: 23:50 ::  نويسنده : سایه جون

چندان شکوفه ریخت که ھوش از سرم ربود
من جاودانیم که پرستوی بوسه ات
بر روی من دری ز بھشت خدا گشود
اما چه میکنی
دل را که در بھشت خدا ھم غریب بود

11 آبان 1389برچسب:, :: 23:45 ::  نويسنده : سایه جون

ای ستاره ھا که از جھان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید
این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رھاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست
در پی تباھی شماست
گوشتان اگر به ناله من آشناست
از سفینه ای که می رود به سوی ماه
از مسافری که میرسد ز گرد راه
از زمین فتنه گر حذر کنید
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سیاست
ای ستاره ای که پیش دیده منی
باورت نمیشود که در زمین
ھرکجا به ھر که میرسی
خنجری میان پشت خود نھفته است
پشت ھر شکوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است
آنکه با تو میزند صلای مھر
جز به فکر غارت دل تو نیست
گر چراغ روشنی به راه تست
چشم گرگ جاودان گرسنه ای است
ای ستاره ما سلام مان بھانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمین زبان حق بریده اند
حق زبان تازیانه است
وانکه با تو صادقانه درد دل کند
ھای ھای گریه شبانه است
ای ستاره باورت نمی شود
درمیان باغ بی ترانه زمین
ساقه ھای سبز آشتی شکسته است
لاله ھای سرخ دوستی فسرده است
غنچه ھای نورس امید
لب به خنده وانکرده مرده است
پرچم بلند سرو راستی
سر به خاک غم سپرده است
ای ستاره باورت نمیشود
آن سپیده دم که با صفا و ناز
در فضای بی کرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده ھا سپیده نیست
رنگ چھره زمین پریده است
آن شقایق شفق که میشکفت
عصر ھا میان موج نور
دامن از زمین کشیده است
سرخی و کبودی افق
قلب مردم به خاک و خون تپیده است
دود و آتش به آسمان رسیده است
ابرھای روشنی که چون حریر
بستر عروس ماه بود
پنبه ھای داغ ھای کھنه است
ای ستاره ای ستاره غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره گلوله ھای آتشین
از صفای گونه ھای آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه ھای دردناک
از زوال چھره ھای نازنین مپرس
پیش چشم کودکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جھنمی که از جھان جداست
در جھنمی که پیش دیده خداست
از لھیب کوره ھا و کوه نعش ھا
از غریو زنده ھا میان شعله ھا
بیش از این مپرس
بیش از این مپرس
ای ستاره ای ستاره غریب
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمیرسد
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمرسد
بگذریم ازین ترانه ھای درد
بگذریم ازین فسانه ھای تلخ
بگذر از من ای ستاره شب گذشت
قصه سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
میگریزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بی نیاز تو
ای که دست من به دامنت نمی رسد
اشک من به دامن تو میچکد
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته تو بسته میشود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده ھای گریه شبانه ام
بر گلو شکسته میشود
شب به خیر

 

11 آبان 1389برچسب:, :: 23:35 ::  نويسنده : سایه جون

تو را دارم ای گل جھان با من است
تو تا با منی جان جان با من است

چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است

چو خندان به سوی من آیی به مھر
بھاری پر از ارغوان با من است

کنار تو ھر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بی کران با من است

روانم بیاساید از ھر غمی
چو بینم که مھرت روان با من است

چه غم دارم از تلخی روزگار
شکرخنده آن دھان با من است 


 

11 آبان 1389برچسب:, :: 23:30 ::  نويسنده : سایه جون

درباره وبلاگ

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند سایه در سایه این ثانیه ها خواهم مرد شعله های بی تو ز بی رنگی دریا گفتند موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سایه روشن و آدرس sayejoon.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 95
بازدید دیروز : 116
بازدید هفته : 220
بازدید ماه : 211
بازدید کل : 162641
تعداد مطالب : 171
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



كد تغيير شكل موس